شب
باز من ماندم تاریکی شب صدای نفس های خسته ای یک مرد
افکار شکسته ام در دل تاریکی شب دوتا دوست خیالی از جنس ترس
روزهای که رنگ حقیقت میگیرن در دل تاریکی شب
سرم را ارام بر زمین میگذارم
سنگینی دغدغه هایم داد زمین را در اورده است
سکوتت را با کسی قسمت کن کمرم تاب این همه فشار را ندارد
زمین هم دیگر جای برای من ندارد زمان پر کشیدن به اسمان است
اسمانی که وسعتش به اندازه قلب توست
چه قلب بزرگی داری که اینگونه مرا تنها گذاشته ای
همه ای خوب هارو نمیشود باهم داشت اما میشود همه را به خوبی نگهداشت
رهایم کن دیگر توان ایستادن ندارم زمان دراز کشیدن است خواب عمیق
همانند نگاهت وقتی که ترکم میکردی
میشد از اعماق نگاهت جدای را حس کرد
- ۹۴/۱۲/۰۶