بفروخت
يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۵۷ ب.ظ
سخن دل بسیار است و دلدار کم است
صد گل بگفتم مرا به خاری بفروخت
هر چه احساس داشت دلم پای او ریخت
افسوس مرا به حسی تازه تر بفروخت
این است بازی روزگار و سرنوشت
به سپیدی عشق رو زدم مرا به سیاهی شب بفروخت
با یک جمله شکستو به صد بوسه نچسبید دلم
به خم ابرویش دل بستمو مرا به لبخندی بفروخت
با هر نفس او جان دادم مرا به های بفروخت
با امدنش تازه تر شد هوای زندگیم
رفتو مرا به هوای تازه تر بفروخت
با صدایش لرزه می افتاد بر اندام دلم
مرا به زمزمه ای در باد بفروخت
- ۹۴/۱۲/۰۹